خاطراتم

بازگشت

پس از مدت دراااااازی برگشتم

خوش آمدم 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۱۱ بهمن ۹۷

    پوچی

    خیلی وقته نمازم ترک شده 

    پس از سال ها تونسته بودم بیشتر از یک سال نماز بخونم و همیشه میگفتم اگه اینبار به اخر نرسه دیگه نمیتونم بلند شم ... 

    همش میگم ایندقعه میخونم و از سر عادت یا شاید خواست خدا روزی نیست که ارامش نداشته باشم به خاطر نماز .

    تا اینکه دیروز حس پوچی بدی بهم دست داد ... خیلیییییییی بدددددد 

    خدایا دارم واسه چی تلاش میکنم وقتی هیچیش رو نمیپپذیری ... با هزار عشق واسه مسجد پوستر میزنم ولی وقتی دوستم میگه قبول باشه پیش خودم میگم هیچیشو خدا نمیپذیره و همش خجالت میکشم ...

    شاید همین جوابمه که واسه دل خودم و رضایت خدا ازم باید نماز بخونم ... بغضم گرفته و جوابو پیدا کردم ...

    خدایا کمکم کن اینبار هم بتونم بلند شم 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    نیت

    خیلی مواقع نیت نداره کارام ... یعنی یا به عنوان وظیفه انجامش میدم با یادم میره برای خداست و در بیشتر مواقع هم در زمینه ی فرهنگی فقط برای قانع کردن دیگران و پر بودن درمقابل مخالفام کمطالعه میکنم ... الان که فک کردم بدفعه حالم بد شد ...

    خدایا کمکم کن یادم نره قبل از هرکاری بگم بسم الله و همیشه یادم باشه که هدف درست فقط خودتی و خودت 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    حس نوستالژِی

    بوی تابستون از همیشه بیشتر حس میشه ... وقتی میام بلاگ یاد 8 سال پیش میوفتم که با پاچینو وبلاگ داشتیم .اون شبایی که با هزار ذوق و شوق میرفتیم تو اتاق و عکس آپلود میکردیم . 

    یادش به خیر حسابی ❤️

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • شنبه ۱۹ خرداد ۹۷

    I'm totalllly ...

    مارال :

    من هیچ درس نخوندم 😂

    من :

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷

    شبی در خوابگاه

    دیروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود .

    واقعا بهم خوش گذشت 😆 

    دبروز بعد از امتحان بیوشیمی آز فهمیدم نگار و غزل میخوان برن خوابگاه شبو با بچه ها بمونن بعد به منم خیلی اصرار کردن و دلم خواست منم برم البته مشکل اصلی این بود که تو فرجه های امتحانی ممنوع بود مهمون بره خوابگاه و همه مصمم به گردهمایی .

    قرار بود مهمونی واحد مائده و فاطمه باشه که از 6 نفر هم اتاقیاشون فقط دو نفر مونده بودن خوابگاه و مارالم از واحدش بیاد و البته ورود غیر قانونی قاچاقی وار

    منم اجازه گرفتم و بله جور شد 😋 فقط نگران بودم چجور قاچاقی از جلو ناظر و نگهبانی رد شیم که غزل ویس مائدرو فرستاد که نقشرو شرح میداد ؛یعنی واقعا کمرم خم شد ،کاملا مایکل اسکافیلد رو از افسانه ای بودن محو کردن .

    نقشه :

    نگهبانی هیچکسیرو نمیشناسه پس سریع میاید تو حیاط و وانمود میکنید دارید الکی حرف می زنید و منتظر مارال میمونید که تک بزنه و با سرعت میرید بلوک یک طبقه ی آخر و واحد مذکور .در این حین که تو محوطه می حرفید فاطمه میره زیرزمین حموم و خودشو به غشی میزنه و منم میرم ناظرو میبرم حموم و شما فرار میکنید .

    حمله :

    ما رسیدیم به خوابگاه .نگهبانی حل شد و منتظر پیام بودیم ،غزل داشت سکته میکرد و بدجووووور ترسیده بود و تو گروه پیاده کردن نقشه یکبند بدوبیراه میفرستاد . نگارم کمی استرس داشت ولی منم اوکی بودم . تا تک انداخت و حمله ... طوری تا طبقه ی آخر رفتیم که عضلاتم شل شده بود و حس نداشتن . و بالاخره تموم شد 😁 .

    مائده و فاطمه هم اومدن بالا و جزئیات نقشرو میگفتن .فاطمه رژ کرمی هم زده بود که طبیعی ترم بشه و مائده هم گه گفتن نداره ...

    یکی دو ساعت مونده بود به افطار و همه پلاس شده بودیم رو زمین و درمورد بحث هایی بی اهمیت حرف میزدیم .مردیم تا غذا رسید و البته قسمت مهم نقشه که فرار از دست بازرسی شبانه ی ناظم بود که میومد اتاقارو چک میکرد و حضوری میزد و می رفت .پا غذا همه آماده ی فرار به اتاق و استتار در بالکن بودیم .مائده هم یکبند الکی میگفت اومد و غزل مثله کانگرو پرش میزد تو اتاق .

    آخرای شام بود و 8 نفری داشتیم غذا میخوردیم که بحث های خاک بر سری دوستای گل شروع شد و منم فقط سعی میکردم اون پیتزارو بدم پایین و محو شم .

    غذا جمع شد و دستور استتار صادر . تو بالکن زیر پنجره غایم شده بودیم و بازهم سکته ی غزل و استرس نگار و منم با صدای کولر آهنگسازی میکردم که گفتن امنه بیاید بیرون .

    درو دو قفله کردیم و شروع شد تفریح 

    گفتیم بازی کنیم و برگه بچسبونیم رو پیشونیمون و حدس بزنیم اولین مورد مارال و پیشنهاد من که کمرهمه شکست و مردیم از خنده تا حدس زد 

    گزینه ها جالب بود از اشکین دو 0 نودو هشت تا 🙄 ...

    مارال و مائده و فاطمه ترکوندن با اسمای روی پیشونیشون

    بازی تموم شد و یکی از ترم بالاییهامون اومد شب نشینی و خاطرات خنده دار :

    کله 💩 ، خونگیری استاد پر حاشیه ،استاد جنتلمن و پسرای بی جنبه و ...

    موضوع آخر بحث همرو دیوونه کرد 😰 ... درمورد یکی از ترم بالایی ها بود که البته ترم 9 بود و هنوز هم ادامه داشت ... داستان های وحشتناکی میگفت ازش . پیج اینستاشو دیدیم همه شوکه شدیم ... نمیدونم چرا هنوز بهش اجازه میدادن بیاد .همه فک کردیم با چه امنیتی میشه رفت دانشگاه با وجود این آدم که حتی هم اتاقیم نداره تو خوابگاه .

    به قول راوی ،این اگه عاشق یکی بشه چی میشه ؟!

    همه همفکر بودیم که یکی از گزینه ها بعد رد کردنش اسیدپاشیه !

    وقتی مهمون ها رفتن و فقط خودمون بودیم شروع کردیم به نظر دادن درمورد موضوع آخر . فاطمه خوابش برد و خودمون ادامه دادیم ... تقریبا تا ساعت 3 حرف زدیم .

    از سیاست های کلی تا جزئی کشور + اسید پاشی + دغدغه های فرهنگی + کمپین حمایت از دانشجو + سطح فرهنگی + ارتباط شعور و حافظه + ...

    برام واقعاااا جالب بود که آره ما خیلی متضادیم و جناح و عقایدمون کاملا متفاوت ولی انگار تو یه جبهه هستیم و میخوایم کشورمون رشد کنه و سطح فرهنگیمون بره بالا . همه حرف میزدیم و همو نقد میکردیم و بحث صلح آمیز و منطقی داشتیم .در اکثر کلیات و عموم جزئیات مشترک بودیم

    تصمیم داریم یه کمپین ناشناس برای دفاع از حقوق دانشجو تشکیل بدیم و من واقعا جدی هستم که حقمون پایمال نشه .

    موقع خواب همه کنارهم بودیم که رعدوبرق زد و برقا رفت و همه پریدن رو سرم که میترسیم کمک !

    من :

     

    + دابسمشاشون ترکوندمون 

    +قراره هروقت فرد مذکور ترم 9ای دیده میشه به همدیگه علامت بدیم و فرار 

    +با مسواک تو دهنم نقشه بود که تراش میکرد . گفتم هروقت دیدیمش همه خودمونو به چلاغی میزنیم که دیدمون عاشقمون نشه 🤣 و به قول نگار از شانس تو میگه اون چلاغ چادریه کیه عاشقش شدم ...

    +چشام گرم شد که نگار زد زیر خنده و بازم اون مردرو یادآوری کرد و منو غزلم رفتیم رو هوا 

    +صبحم به سلامت از جلو ناظما فرار کردیم و رفتیم دانشگاه 

    +میخوام تک تک لحظات دیروز یادم بمونه  

  • ۱ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷

    نیشخند

    مارال با صدای بلند و عصبانی  وسط راهرو :

    گفتم مگه من ازت تقلب گرفتم یا چیزی گفتم 😤

    اصلااااا من به تقلب تو نیاز ندارم  😡 ...

     

    اصلا چشاش نمیدید و گوشاش نمیشنید و ما هم همینطور 😁 که نفهمیدیم استاد جنتلمن از کنارمون رد داره میشه و دقیقا ا سوم چهرشو دیدم وقتی مارال بلند گفت من به تقلبت نیاز ندارم ... دیدنی بود قیافش وقتی حرفای مارالو شنید 😂

    نیششش تا بناگوشش باز شد به حالت خیلی خنده داری ... منو نگار که سر کوبیدیم تو دیوار و فقط خندیدیم . مارال هنوز به خودش نیومده بود و نفهمید روپوش سفید جلویی استاد بود ،مارو که دید داریم میخندیم داد میزد چطونه چرا میخندید 😡 و بازم استاد از سالن خارج نشده بود و بازم گوش میداد ...

    ما که مردیم ...

    مارال وسط سالن 

    استاد جنتلمن 

    من و نگار 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • سه شنبه ۸ خرداد ۹۷

    tu hombre

     واقعا فوق العاده ای

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • يكشنبه ۶ خرداد ۹۷

    نفرت انگیز

    من از وقتی شناختمت که بی هیچ دلیلی تو امتحانای ترم یک باهام قهر کردی . حتی گفتمنشم برام خنده داره از بس این حرکت و کلمه بچه گانس ولی تو با این قضیه غریبه نیستی چون کار همیشته .

    نمیگم همیشه به خاطر جمع کوتاه میام و رای اکثریت برام مهمه ولی هیچوقت از روی لجبازی ب کسی مخالفت نکردم . همونطور که منافع جمع مهمه منافع منم مهمه .

    خوشبختانه یا بدبهتانه 5 تیر تموم میشه امتحانامون ولی کاملا بدبختانه تا شروع امتحانا باقی ترم که اصل کارین فقط 10 روز زمان داریم به لطف مدیر گروه نفرت انگیز که البته به پای شخص وصف شده نمیرسه .

    ماهم گفتیم برای افزایش فرجه بیایم یه جابه جایی تو برنامه بدیم تا 9 ام یا 10 تیر امتحانا تموم شه ولی فرجه بره بالا .

    و این جاست که اول میگی رای بگیریم و وقتی میبینی تو باختی بگی من امضاء نمیکنم و بی توجه به همه حرف بزنی بعد وقتی با دلیل باهات حرف میزنن بپری به بقیه ...

    همین چندماه پیش هرچی ازت دهنت درومد به جواد گفتی چون امضا نکرد بعد حالا ...

    دلیل ما = افزایش فرجه و معدل بهتر

    دلیل تو =میخوام زود برم خونه 

    و حالا به خاطر تو و البته دوست دیگری مجبوریم با این 10 روز دست و پنجه نرم کنیم .

    ترم بعد امیدوارم دم از دموکراسی نزنی .

    خیلی بده سر لج بندازی یکیو با خودت . من خوب از پس آدمایی مثله تو برمیام  اینو تو دبیرستان هم ثابت کردم که مرغم میتونه کلا پا نداشته باشه . و برات آرزو میکنم دووم بیاری دوست گلم تو ترم های بعد و البته زودتر انتقالیت جور بشه و بری ...

    + دلم بابت هزار چیز ازت پره نه فقط این امتحان ...

     

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • يكشنبه ۶ خرداد ۹۷

    #آجر

    و پدیده ای شگرفت در دانشگاهمون 

    استادیاری 34 ساله ،موفقققق ، خوش قیافه ،متشخص و با ادب ،سنگین و سطح علمی بالا ...

    آخه مگه داریم به این خوبی .

    وقتی دیدمش و رزومشو تو سایت چک کردم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم . با تمام وجود دوست دارم مثل اون موفق باشم و به جایی برسم که اون رسیده . شاید کی از دلایلی که دوست دارم ارشدمو ویروس شناسی بگیرم تاثیر این استاده البته نه همش !

    امروز رفتیم باهاش صحبت کنیم برای مشاوره و برنامه ی تابستون ... تقریبا شوکه شده بود از حرفامون که هم رشته ی ارشدمونو انتخاب کردیم و هم قراره از تابستون شروع کنیم براش بخوینم با اینکه ترم دو هستیم و تازه 3 نفرمون میخوان مقاله بدن دو ترم دیگه .

    کلن خیلی مفرح بود . یا میگه اینا خیلی شاسکولن یا خیلی زرنگ خنده ولی درکل خوب برخورد کرد و تحویلمون گرفت .

    + قضیه ی دستکش لاتکسم خیلی خنده دار بود . استاد همرو تو اینستا فالو کرده بود و چند کاه پیش بچه ها ی کلاسمون که اومدن عکس دسته جمعی بگیریم نازنین دستکشاشو باد کرد  روشون نقاشی کشید و باهاشون عکس گرفتیم و بچه ها استوری کردن . ما که پیشش امروز گلایه کردیم چون مسئول تجهیز آزمایشگاه هم هست،  که دستکش لاتکس نمیدن بمون با خنده گفت اگه باهاشون بادکنک درست نکنید به همتون میرسه ! همه ترکیدیم تو اتاق .تازه فهمیدیم که همه ی استوی هارو میبینه و ته توی پیج همرو هم دراورده :)))))

    روز خوبی بود در کل . امتحان ایمنی هم دادیم و واقعا خوب دادم .

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • شنبه ۵ خرداد ۹۷