خاطراتم

۶۶ مطلب توسط «مسافر راه شیری» ثبت شده است

تناقض

داشتم فکر میکردم چقدر قالب وبو فازو کارام بی ربطن به هم !

+ تعداد قمری ها زیاد شده ...

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۳ خرداد ۹۷

    لیست کارهای تابستونی

    لیست کارهای تابستونی :

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷

    نمره

    برای نمره خودشونم میکشن وایییییییی حالم بهم خورد فریاد 

    یعنی یه حرکاتی زدن که استادم حالش بد شد . 

    همش با لوس بازی بچه بازی سعی در برقراری اربیاط با اساتید دارن . 

    آقا من اینطوری نیستم و نمیتونم این حرکاتو تحمل کنم .

    میدونی بشتر از چی بدم میاد از اینکه بدی گندددد زدم و از 10 4میشم بعد 8 بشم ! واقعا کثیفه این حرکات . به خاطر این حرکات سریع پیچوندم اومدم خونه تا نبینمشون تو دانشگاه .

    آقا من بین این همه بچه چی میکنممممممم ؟!!!!!!

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷

    somebody kills me please

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷

    خوش صحبت

    بالاخره مسئول قبلی کارگروه رو دیدم !

    خیلی مهربون و خوش صحبت و کامل بود .

    حسابی حرفیدیم و خوش و بش کردیم .

    دو ساعت درمورد کارگروه حرفیدیدم و کلی استفاده کردم از حرفاش .

    فهمیدم من خیلی ایده آل فک میکنم و قرار نیست شریطی که من لازم دارم باشه .

    کار فرهنگی سخت تر از اونیه که فکرشو میکردم ...

    آخر بحث درمورد کتاب حیفا حرف زد ،خیلی منو گرفت به نظرم عالیه و قراره برم بخرمش .

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • يكشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۷

    "ا ببخشید به جا نیاوردم "

    خیلی تعریف خانم تتریرو شنیده بودم از زهرا ،میگفت خیلی دست به خیره و مهربن و فرشته صفت . منم هی میخواستم برم بپرسم از نهاد که کی میاد تا ببینمش که نشد . در ذهنم این ایده بود که من یه سوتی موقع آشنایی باهاشون میدم و ...

    دیروز رفتم دفتر نهاد که کتاب بگیرم و هرچی گشتم پیدا نشد و دوتا مسئول اونجاهم در جریان نبودن کتابه کجاستپس از مدتی گشت تو کتابا یه خانومی اومد داخل . گفت چی میخوای گفتم فلان کتابو ، اونم گفت نمیدونم درمورد چیه ولی دیدمش ... اول پیش خودم گفتم نکنه همون فرد مذکوره ! ولی اگه اون بود که میدونست جریان کتابخونه چیه پس خودش نیست .حقیقتا هم حوصلشو نداشتم و میخواستم خودم تنهایی بگردم . بالاخره پیداش کردیم . گفت چی میخونی گفتم علوم آزمایشگاهیو گفت ترم یکی گفتم نه ترم دوام ،بزرگ شدم :)))) خندیدیم .

    گفت اسمت چیه منم بعد اسمشو پریدم .

    گفت خانم تتری هستم 

    من :

     منم مثله احمقا "ا ببخشید به جا نیاوردم " 

    کتابو کوبوندم تو دهنم و سرخ شدم ... 

    اندکی حرف رد و بدل شد ولی از احمقی و ضایع بودن من چیزی کم نشد . 

    سری متواری شدم و مکانو بدرود گفتم ...

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • يكشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۷

    و همان شد که باید میشد

    نیم ساعت از کلاس بیوشیمی گذشت و غزل و مارال و فاطمه و مائده نیومدن ،هرچیم زنگ زدم گوشیشونو برنمیداشتن و باالاخره مارال با چشم گریون و مائده با لب خندون و غزل و فاطمه هم پوکر فیس اومدن .

    در راهرو خندیده و ادای مارال را دراورده اند و حراست آنهارا دستگیر نموده بود ...

    تاآخر روز همش هوا سنگین بود و عصاب غزل و مارال خراب . 

    حراستی هیکل این دو عزیز را قهوه ای نموده بود .

    گفتم شاید آروم بگیره مارال با این اوضاع ولی یک ساعت نگذشته بود که جیغ مارال وسط حیاط دانشگاه به هوا رفت و همههههههه به سمت ما نگاه میکردن که من کیفمو برداشتم و رفتم با سرعتی بالا ،حتی تو اتوبوسم پیششون نشستم .

    درس عبرت چیز خوبیه ،کاری با قوانین ناقص و آیین نامه و ... ندارم و اینکه آیا حراستی به حق بهشون گیر داده بود یا نه ولی میدونم باید به رفتاراشون نگاه مجدد بکنن.

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • يكشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۷

    ضایعگی

    دوروز تمام میگفت من بهم توهین شده (با خنده تعریف میکرد ) فقط نمیدونم چرا با اینکه ناراحتم خندم میاد ...

    در مجلس خصوصی من و خودش گفت :

    صحبت درمورد ضایگی از ضایگی کم میکنه و هردو از خنده کل کلاس را در باغ نبودیم و فقط اشک میریختیم و زمین را گاز میزدیم .

     + فک میکردم فقط خودم با این جمله موافقم :)))))))

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • جمعه ۲۱ ارديبهشت ۹۷

    من کجا شهید هادی کجا ؟!!!!

    وقتی کتابشو خوندم گفتم توهم باید مثله اون باشی ...

    مشکل اینجاس که خودمو خیلی کامل میدونستم .

    الان کمی بهترم و احساس احمقانه ی کامل بودنم خوابیده لبخند

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷

    امان از 78 ای ها

    شاید سخت ترین کار ارتباط برقراری با 78 ای های عزیز باشه .

    سخته وقتی ازت 2 سال کوچک ترن و تجربه های تورو ندارن و تازه دارن 18 سالگیرو با اون تحولات ذهنی مسخره و بچه گانه رد میکنن و تو اصلا مثله اونا نیستی . نمیتونی کنترلشون کنی و مجبورشون کنی که متعادل رفتار کنن . هیجانات عجیبی برای تخلیه دارن بعضیاشون و بعضیاشونم خیلی ارومن . 

    من مشکلم با شلوغای گله ... به چیزایی فک میکنن که تو دوسال پیش فک میکردی و الان داری به اون فکرا میخندی ... از جنبه ی قضاوت و پیش بینی غیر احساسی خیلی مبتدی هستن .

    دوست داری گاهی اوقات خودتو حلق آویز کنی . البته ق با کسی نیست این وسط ... دارن سیر طبیعی طبیعت رو طی میکنن  و حال و هوای خودشونو دارن . 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷