خاطراتم

۷ مطلب با موضوع «عصبانی» ثبت شده است

مادر منزوی پرور

این مدت خیلی از دست مامانم سردم

یعنی نه خوصله دارم باهاش حرف بزنم نه به حرفاش گوش کنم نه باهاش ارتباط بگیرم. امسال متاسفانه گیر کردم تو خونه و باید یه سال دیگه هم تحمل کنم شرایط خونمونو ولی واقعا روبه راه نیستم.

فکر میکنم صحبت کردن با مامانم فقط درمورد مدرسش براش جذابه ... بحث دیگه ای یادم نمیاد این ایام باهاش کرده باشم و جواب داده باشه ...

آدم بی انصافی نیستم فقط واقعا فرسایشیه رفتار مامانم. 

باهاش حرف میزنم انگار با دیوار صحبت میکنم

فقط میخواد حرف حرف خودش باشه ... نمیدونه داره منو یه لیوان خالی میکنه که وقتی اختیار زندگیمو بگیرم به دست چیز بدی میشه ...

عصبانیم خیلی ... این مشکل ما یکی دو ماه نیست ... مدت زیادیه ... مدت زیادیه که سرش تو گوشیشو تلگرامه و برامون از انصاری و آزاده نامداری پست میخونه ولی نمیاد باهم چهارتا کلمه درست صحبت کنیم.

یه سری عقده ها و ناراحتیا کوچیکن ولی کم کم جمع میشن روی هم و یمشن یه دلخوری بزرگ که هرچی میگردی دیگه علتشو پیدا نمیکنی از بس گرش کور شده ... مشکل منم همینه. یه مشکل بزرگ که انگار دیگه کمکی از دست کسی بر نمیاد.

فقط میدونم من برم پشت سرمم نگاه نمیکنم و بر نمیگردم ... ریشه هامو از خونه ی پدریم میکنم و میرم با خودم هرجا که تصمیماتم منو با خودشون ببرن ... در عوض دیگه نمیبینم وقتی دارم با مامانم حرف میزنم سرش تو گوشیشه و حتی جوابمم نمیده، نمیبینم وقتی دارم باهاش حرف میزنم یهو حرفمو قطع میکنه ساز خودشو میزنه، نمیبینم که چیزی میخوام و بی هیچ دیلیل ردش میکنه، نمیبینم که یه حرفی میزنیم و پشت صحنه بدون اینکه دلیلی بیاره میره به بابام میگه ردش کن قضیرو، نمیبینم برای انکه بخوام دوتا دوستمو دعوت کنم حتی محل سگم بم نمیده ...

مشکل اینه که بلد نیست با من ارتباط بگیره ... من نمیخوام مثل اون یه آدم منزوی باشم که تنها ارتباطش همکارشه که با وجود صمیمی بودنشون همو به فامیلی صدا میزنن . نمیخوام پام ببره از خونه دوستام، نمیخوام ...

نه راه حلی داره مشکلم نه درمانی ... فکر کنم درمانش فقط قبول شدن ارشدو رفتن که رفتنه

+ از تابستون کلی زحمت کشیدم بتونم یه بار دعوتشون کنم چه دوستای اونوریمو چه اینوریرو ولی نذاشت که نذاشت و الان رسیدیم به ماه رمضون و حتی یه افطاری کوفتیم نمیتونم دعوتشون کنم. خداروشکر کرونا اومد مگرنه نمیدوسنت چیرو بهونه کنه پای منو از همه جا ببره

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۶ فروردين ۰۰

    نا امید

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲ بهمن ۹۹

    نفرت انگیز

    من از وقتی شناختمت که بی هیچ دلیلی تو امتحانای ترم یک باهام قهر کردی . حتی گفتمنشم برام خنده داره از بس این حرکت و کلمه بچه گانس ولی تو با این قضیه غریبه نیستی چون کار همیشته .

    نمیگم همیشه به خاطر جمع کوتاه میام و رای اکثریت برام مهمه ولی هیچوقت از روی لجبازی ب کسی مخالفت نکردم . همونطور که منافع جمع مهمه منافع منم مهمه .

    خوشبختانه یا بدبهتانه 5 تیر تموم میشه امتحانامون ولی کاملا بدبختانه تا شروع امتحانا باقی ترم که اصل کارین فقط 10 روز زمان داریم به لطف مدیر گروه نفرت انگیز که البته به پای شخص وصف شده نمیرسه .

    ماهم گفتیم برای افزایش فرجه بیایم یه جابه جایی تو برنامه بدیم تا 9 ام یا 10 تیر امتحانا تموم شه ولی فرجه بره بالا .

    و این جاست که اول میگی رای بگیریم و وقتی میبینی تو باختی بگی من امضاء نمیکنم و بی توجه به همه حرف بزنی بعد وقتی با دلیل باهات حرف میزنن بپری به بقیه ...

    همین چندماه پیش هرچی ازت دهنت درومد به جواد گفتی چون امضا نکرد بعد حالا ...

    دلیل ما = افزایش فرجه و معدل بهتر

    دلیل تو =میخوام زود برم خونه 

    و حالا به خاطر تو و البته دوست دیگری مجبوریم با این 10 روز دست و پنجه نرم کنیم .

    ترم بعد امیدوارم دم از دموکراسی نزنی .

    خیلی بده سر لج بندازی یکیو با خودت . من خوب از پس آدمایی مثله تو برمیام  اینو تو دبیرستان هم ثابت کردم که مرغم میتونه کلا پا نداشته باشه . و برات آرزو میکنم دووم بیاری دوست گلم تو ترم های بعد و البته زودتر انتقالیت جور بشه و بری ...

    + دلم بابت هزار چیز ازت پره نه فقط این امتحان ...

     

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • يكشنبه ۶ خرداد ۹۷

    ماذا فازا

    همیشه سعی کردم با همه خوب رفتار کنم و به همه کمک کنم اونم فقط به خاطر رضای خدا . خداروشکر خداهم دورمو با آدمای خوبی پر کرده همیشه .

    سعی کردم تا عکسش اثبات نشده همرو خوب ببینم .

    هنوز تو شوک امروزم . "م" یه جوری برام قیافه گرفت و منو ندید گرفت دهنم پاره شد . سر جلسه خیلی حواسم پرت شد به خاطر این حرکتش . حتی وقتی صداش کردم جوابمو نداد و یه طوری قیافش توهم بود که خندم گرفت سر جلسه ، شانس آوردم به خاطر حرکاتم مراقب ننداختم بیرون . بعد جلسه تازه اومد 4 کلمه حرف زد ولی اونقدری باهاش حرف زدم و شناختمش که بدونم رفتاراش یعنی چی .

    حالم به هم خورد از این بچه بازی . بعد جلسه بهش پیام دادم و جویای علت شدم ولی گفت (( نه عزیزم من تورو اصلا ندیدم . ( جالبه تو امتحان پیش هم نشستیم ) من خیلی دوست دارم و ... ))

    وقتی یک نفر بهت دروغ میگه و تو میدونی حس خوبی نیست . 

    و تمام روز با دشمن خونیش بیرون چرخید . همونی که تو یه چت نشد بهش فحش نده ... 

    کلن منو به حالت مذلفی فرو برد .

    علت رفتاراش یرام مجهوله .

    ببینم بار بعدی که میگه بیا تلگرام باهات کار دارم روش میشه دو ساعت قر بزنه و ناله کنه و ازم درخواست همدردی کنه .

    هرکی تورو نشناسه من که خوب میشناسمت دختر خوب . 

    کلن مشکل بزرگیه دوستان دانشگاهی .

    برای ترم جدید میخوام گروهمو عوض کنم ولی مشکل اینه که فقط با یک نفر تو گروهم مشکل دارم و برای تشکیل گروه جدید آدمایی که بخوام نیستن .

    +پریناز دختر خیلی خوبیه . هم درسخونه هم اروم و متواضع و هم مهربون . کلن تو کلاس یکه البته بعد من 😜 . دیروز که چت کردیم فهمیدم دو طرفه دوست داریم باهم دوستای نزدیکی باشیم . منم پیشهاد هم گروهی بهش دادم و اونم قبول کرد .

    + روزی نبود که برای "م" دو ساعت وقت نزارم و موقع ناراحتی آرومش نکنم ولی الان پیش خودم حس حماقت میکنم که چرا کار به اینجا کشیده شد .

      

    + یکی از بدترین خصوصیاتم اینه که کسی که از چشم بیوفته دیگه نمیتونم بپذیرمش و الان تو همین موقعیت با "م" هستم . با اینکه همه چیزو انکار کرد ولی بازم نتونست بهم این باورو بده که داره راست میگه و صادقانه منو دوست داره .

    همینه که دیگه نمیتونم بهش بخندم یا حتی الکی استیکر قلب براش بفرستم .

    +دوست فقط زیزی و حانیه که همیشه برام وقت دارن و بهم اهمیت میدن و به حرفام گوش میدن .

  • ۱ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۸ دی ۹۶

    اووووف

     از کبی و شوهرش متنفرممممممممممممممممم . یکی شاگرد یکی معلم .

    از زبون بازیای شبون بیزارمممممم . آشغال چقدر زرنگ بازی درمیاره برای اینکه مسئولیت شوهرشو گردن بقیه بندازه . بمیری خو ازدواج نمیکردی . 

    همش تیکه هم توهین ... خدا لعنتتون کنه ببینم کی راحت میشیم از دستتون .

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • جمعه ۲۴ شهریور ۹۶

    w t f

    نه حال دارم نه حوصله . هرکسی پا گوشی و تو حال خودش و منم ول میچرخم اینور و اونور .

    از اول تابستون تا حالا هیچکاری نکردم به جز طراحی دستمال کشی ...

    . مثلا قرار بود وقتی مادرجون میاد با فامیل بریم بیرون و پیک نیک ولی فقط تو خونه یا خوابیم یا فقط غیبت میکنن مادر و مادرجون . هیچکاری نمیکنن ، هرچی میگم یه قرار بذارید با فامیلا بریم بیرون کسی محل سگم بم نمیده .

    ولی خودم میدونم چیکار کنم . ادم تنهایی بهتر میتونه لذت ببره تا با التماس چهار نفرو دور خودت جمع کنی . از فردا با برنامه واسه خودم کارامو پیش میبرم .

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۹۶

    عصبانیم

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • مسافر راه شیری
    • يكشنبه ۱ مرداد ۹۶