این مدت خیلی از دست مامانم سردم

یعنی نه خوصله دارم باهاش حرف بزنم نه به حرفاش گوش کنم نه باهاش ارتباط بگیرم. امسال متاسفانه گیر کردم تو خونه و باید یه سال دیگه هم تحمل کنم شرایط خونمونو ولی واقعا روبه راه نیستم.

فکر میکنم صحبت کردن با مامانم فقط درمورد مدرسش براش جذابه ... بحث دیگه ای یادم نمیاد این ایام باهاش کرده باشم و جواب داده باشه ...

آدم بی انصافی نیستم فقط واقعا فرسایشیه رفتار مامانم. 

باهاش حرف میزنم انگار با دیوار صحبت میکنم

فقط میخواد حرف حرف خودش باشه ... نمیدونه داره منو یه لیوان خالی میکنه که وقتی اختیار زندگیمو بگیرم به دست چیز بدی میشه ...

عصبانیم خیلی ... این مشکل ما یکی دو ماه نیست ... مدت زیادیه ... مدت زیادیه که سرش تو گوشیشو تلگرامه و برامون از انصاری و آزاده نامداری پست میخونه ولی نمیاد باهم چهارتا کلمه درست صحبت کنیم.

یه سری عقده ها و ناراحتیا کوچیکن ولی کم کم جمع میشن روی هم و یمشن یه دلخوری بزرگ که هرچی میگردی دیگه علتشو پیدا نمیکنی از بس گرش کور شده ... مشکل منم همینه. یه مشکل بزرگ که انگار دیگه کمکی از دست کسی بر نمیاد.

فقط میدونم من برم پشت سرمم نگاه نمیکنم و بر نمیگردم ... ریشه هامو از خونه ی پدریم میکنم و میرم با خودم هرجا که تصمیماتم منو با خودشون ببرن ... در عوض دیگه نمیبینم وقتی دارم با مامانم حرف میزنم سرش تو گوشیشه و حتی جوابمم نمیده، نمیبینم وقتی دارم باهاش حرف میزنم یهو حرفمو قطع میکنه ساز خودشو میزنه، نمیبینم که چیزی میخوام و بی هیچ دیلیل ردش میکنه، نمیبینم که یه حرفی میزنیم و پشت صحنه بدون اینکه دلیلی بیاره میره به بابام میگه ردش کن قضیرو، نمیبینم برای انکه بخوام دوتا دوستمو دعوت کنم حتی محل سگم بم نمیده ...

مشکل اینه که بلد نیست با من ارتباط بگیره ... من نمیخوام مثل اون یه آدم منزوی باشم که تنها ارتباطش همکارشه که با وجود صمیمی بودنشون همو به فامیلی صدا میزنن . نمیخوام پام ببره از خونه دوستام، نمیخوام ...

نه راه حلی داره مشکلم نه درمانی ... فکر کنم درمانش فقط قبول شدن ارشدو رفتن که رفتنه

+ از تابستون کلی زحمت کشیدم بتونم یه بار دعوتشون کنم چه دوستای اونوریمو چه اینوریرو ولی نذاشت که نذاشت و الان رسیدیم به ماه رمضون و حتی یه افطاری کوفتیم نمیتونم دعوتشون کنم. خداروشکر کرونا اومد مگرنه نمیدوسنت چیرو بهونه کنه پای منو از همه جا ببره