پس از چند ماه اومدم ...
این روزا روزای سختیه و هم داریم تلاش میکنیم قوی باشیم .
خدا خیلی خیلی خیلی باهامون بوده و کمکمون میکنه . یعنی معجزه وار ...
نمیدونم این مشکل از کجا سر راهمون اومد ولی همش به خاطر بی دقتیه بابام نبود ، به هرکی میگی سخت باور میکنه ولی گوش و چشم بابام بسته شد تو این کار مگرنه تو این کارا خیلی دقیق بود .
در هرصورت پیش اومد و توان ندارم همشو ثبت کنم چون عصابم خراب میشه ...
تا خدا هست ناامیدی نیست . شاید مجبوریم الان خیلی دقیق تر زندگی کنیم و نمی تونیم مثه قبل خرج کنیم یا زندگی کنیم ولی من مشکلی باش ندارم زیاد ، فک کنم دارم ، نمیدونم تو چه فازیم . از خدا پول نمی خوام ، فقط آرامش برای بابام میخوام 🙂 .
+ داماد جان گور به گور افتاده ی لعنتی با چکای شرکت بابام با جعل امضا به اندازه ی بدهیش به طلبکاراش چک کشیده و داده به طلبکارای عزیز و صداشم درنیاورده . تو این بهبوهه ی بدهکاریای خودمون اینو کجای دلمون بزاریم نمیدونم . بابام هنوز نمیدونه و واقعا نگرانم 😑 ...
جالبه برای همه جا نماز آب میکشه و بقیرو نصیحت میکنه ... خدا بزنه تو گردن شکستت بی مصرف اکسیژن مصرف کن .
+اوضاع نمازخوندن خراببببب . .. نمیدونم از شرمندگی خدا چیکار کنم 😓
+ برنامه ی زندگیمون به کل به هم ریخته . گیج شدم ... اون وبلاگمو که خیلی وقته آپ نکردم . این وبلاگم همینطور ...
فعالیتای پژوهشیم همه متوقف شده و اوج کارم آپ کردن کانال دانشگاهه ...
دارم خودمو مجبور میکنم بشم آدم سابق و از آپ کردن همین وب شروع میکنم .
+ آرامش فکری حالا می فهمم چیه که ندارمش