خاطراتم

۱۰ مطلب با موضوع «پوکر فیس» ثبت شده است

تا همین جا بسه

گاهی وقتا به خاطر بقیه کارایی میکنم که نباید بکنم

اینو حسو دارم که از خود قبلیم فاصله گرفتم

البته این فاصله گرفتن طبیعیه تا حدی، بالاخره همه رشد میکنیم و بالاغ تر میشیم ولی این چیزی که الان دارم از خودم میبینم پس رفته ...

ولی دیگه نمیخوام حتی اگه از چشم بقیه بیوفتم و ازم ناراحت شن یا حتی اگه ادم باحال سابق نباشم ... مهم اینه اثبات شدم برای بعضیا 

تا همینجاشم زیاد از اصولم گذشتم ولی دیگه نه 

اولین قدمم الان برداشتم که استادم در مقابل زیاده خواهیای پری

دروغ بگم و هی پناهن کنم چون تو دوست داری سفرت این طوری باشه ؟!

تازه سین میزنی ج هم نمیدی 

به درک 

خوشحالم کوتاه نیومدم 

تا همین جا بسه 

+یه سری حرفا تا همیشه یادت میمونه چون با شنیدنشون خیلی فکری میشی و جا میخوری مثه وقتی که شکوفرو سر کار گذاشتم و در آخر که خندیدم بهش و گفتم واقعا باور کردی گفت آره چون اعتماد داشتم بهت 

یا دیروز که غزلو آروم میکردم و بهم گفت تو اثبات شده ای برام و حتی اگه شوخیی رو که دوشت ندارم بکین ناراحت نمیشم چون میدونم کی هشتی و میشناسمت 

+ بی پولی مثله همیشه آرام

+ انگار که نه انگار قرار بود از بیرون غذا بگیریم 

حالم بد شد کلا

خودشو کامل زد به کوچه ی حسن چپ 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • دوشنبه ۲۴ تیر ۹۸

    نیت

    خیلی مواقع نیت نداره کارام ... یعنی یا به عنوان وظیفه انجامش میدم با یادم میره برای خداست و در بیشتر مواقع هم در زمینه ی فرهنگی فقط برای قانع کردن دیگران و پر بودن درمقابل مخالفام کمطالعه میکنم ... الان که فک کردم بدفعه حالم بد شد ...

    خدایا کمکم کن یادم نره قبل از هرکاری بگم بسم الله و همیشه یادم باشه که هدف درست فقط خودتی و خودت 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    I'm totalllly ...

    مارال :

    من هیچ درس نخوندم 😂

    من :

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۱۷ خرداد ۹۷

    تناقض

    داشتم فکر میکردم چقدر قالب وبو فازو کارام بی ربطن به هم !

    + تعداد قمری ها زیاد شده ...

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۳ خرداد ۹۷

    نمره

    برای نمره خودشونم میکشن وایییییییی حالم بهم خورد فریاد 

    یعنی یه حرکاتی زدن که استادم حالش بد شد . 

    همش با لوس بازی بچه بازی سعی در برقراری اربیاط با اساتید دارن . 

    آقا من اینطوری نیستم و نمیتونم این حرکاتو تحمل کنم .

    میدونی بشتر از چی بدم میاد از اینکه بدی گندددد زدم و از 10 4میشم بعد 8 بشم ! واقعا کثیفه این حرکات . به خاطر این حرکات سریع پیچوندم اومدم خونه تا نبینمشون تو دانشگاه .

    آقا من بین این همه بچه چی میکنممممممم ؟!!!!!!

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷

    من کجا شهید هادی کجا ؟!!!!

    وقتی کتابشو خوندم گفتم توهم باید مثله اون باشی ...

    مشکل اینجاس که خودمو خیلی کامل میدونستم .

    الان کمی بهترم و احساس احمقانه ی کامل بودنم خوابیده لبخند

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷

    امان از 78 ای ها

    شاید سخت ترین کار ارتباط برقراری با 78 ای های عزیز باشه .

    سخته وقتی ازت 2 سال کوچک ترن و تجربه های تورو ندارن و تازه دارن 18 سالگیرو با اون تحولات ذهنی مسخره و بچه گانه رد میکنن و تو اصلا مثله اونا نیستی . نمیتونی کنترلشون کنی و مجبورشون کنی که متعادل رفتار کنن . هیجانات عجیبی برای تخلیه دارن بعضیاشون و بعضیاشونم خیلی ارومن . 

    من مشکلم با شلوغای گله ... به چیزایی فک میکنن که تو دوسال پیش فک میکردی و الان داری به اون فکرا میخندی ... از جنبه ی قضاوت و پیش بینی غیر احساسی خیلی مبتدی هستن .

    دوست داری گاهی اوقات خودتو حلق آویز کنی . البته ق با کسی نیست این وسط ... دارن سیر طبیعی طبیعت رو طی میکنن  و حال و هوای خودشونو دارن . 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷

    میم عزیز

    احمقانس که فک کنی همه تو دانشگاه لقبی دارن و تو نداری البته منظورم اینه که فک میکنی تو با کارات لقبی نمیگیری و این فقط شامل حال بقیه میشه .

    این چند روز اوضاع رفتاری خانم میم و نون واقعا وحشتناک بوده به طوری که سعی کردم تا 3 کیلومتریشون باهاشون نگردم تا مثله اونا شناخته شده نشم .

    موضوع بر میگرده به دنبال کردن پسرا تو دانشگاه !!!!!! حالم به هم میخوره از این کار ... نظرم اینه که در شان یه دختر نیست این کارا .دختر باید سنگین و مغرور باشه در مقابل جنس مخالف و البته این موضوع رفتار درست درمورد پسرا هم باید رعایت بشه .

    دانشگاه ما خیلی کوچیک تر از اونیه که به نظر میاد و همین باعث میشه اگه خیلی خیلی اجتماعی و البته فضول باشی همهرو بشناسی چه تغذیه و چه بهداشت و ... 

    من همیشه سعی میکنم که رفتار درستی داشته باشم ، رفتاری مناسب اجتماع و دانشگاه و البته به عنوان یک زن و این دیوونم میکنه که دوستام انگشت نمای پسرا بشن اونم به خاطر بچه بازی و استدلالات ذهنی مسخرشون ... 

    اان دیگه کاملا پسر مورد نظر میدونه که اونا دنبالشن و آیا اون این قضیرو به بقیه نمیگه ؟ وقتی ما دخترا میگیم چرا اونا نگن ؟ 

    بهشون گفتم اگه دفعه ی دیگه تکرار بشه من باهاشون هیچ جا نمیرم .

    لامز نیست همه باهات دوست باشن .وقتی خط قرمزاتو بشکنن باید جوابشونو بدی .

    میم هیجانی عزیز واقعا رفتارت وحشتناک و نا درسته و هیچ ابایی ندارم که با ادامه ی رفتارات فراموشت کنم .


  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷

    ظاهر و دوستان

    اید قبل از شروع دانشگاه ، تو دورانی که خونه نشین بودم و تنها هدف تعریف شده برام کنکور بود فک میکردم زندگی اجتماعی آسونه ، فک میکردم که میشه همرو تغییر داد ، برام سخت بود که به خلافش برسم .

    ولی الان که دارم با استقلال بیشتری تو اجتماع رفت و آمد میکنم میبینم اینطور نیست . نه زندگی اجتماعی راحته نه میشه همرو تغییر داد . 

    با افراد مختلفی مواجه میشی ...

    نه باهات سازگاری دارن نه بهت میخورن نه شباهت دارن باهات ... نمیدونم چی باعث موندگاری دوستیت باهاشون میشه ولی گاهی اوقات فک میکنی داری به عقایدت خیانت میکنی و گاهی هم فک میکنی کار درست همینه .

    به خودم میگم تو به هیچکدوم نمیخوری ولی چجور باهاشون ادامه میدید ! نمیگم دوسشون ندارم ،آدمای خوبی هستن ولی شاید 180 درجه با من متفاوت .اوایل فک میکردم باید فاصله بگیرم ازشون البته نه زیاد ولی بعد فهمیدم نمیشه یعنی کار درست این نیست ، نمیشه جامعرو فقط بر این اساس چند دسته کرد ، شاید تونستم تاثیری بارم روشون یا مهر یه چیز خوبو تو دلشون بندازم .

    سخت تر از اون چیزیه که فک میکردم .

    با همه تو کلاس رابطه ی خوبی دارم و به همه نزدیکم همینطور تو بسیج و نهاد هم دوستای خوبی دارم ولی گاهی درگیریای ذهنی میان سراغم که چیکار میکنی ؟!

    برام مهم نیست که بقیه چی میگن ، براشون  قابل هضمه که من پوششم کامله و دوستام اصلا نه یا من متظاهرم ! 

    فک میکنم نباید این وجه از ادمایی مثله من باقی بمونه که ما خشکیم و دور از اجتماع و باادمایی که مثله خودمون نیستن مشکل داریم . یه جورایی  دوستام از بسیج و نهاد  ادمایی با ظاهر من میترسیدن و لانم تقریبا همونطوره ولی فک میکنم که دارم نظرشونو عوض میکنم . 

  • ۰ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷

    حس این روزا

    پس از چند ماه اومدم ...

    این روزا روزای سختیه و هم داریم تلاش میکنیم قوی باشیم .

    خدا خیلی خیلی خیلی باهامون بوده و کمکمون میکنه . یعنی معجزه وار ...

    نمیدونم این مشکل از کجا سر راهمون اومد ولی همش به خاطر بی دقتیه بابام نبود ، به هرکی میگی سخت باور میکنه ولی گوش و چشم بابام بسته شد تو این کار مگرنه تو این کارا خیلی دقیق بود .

    در هرصورت پیش اومد و توان ندارم همشو ثبت کنم چون عصابم خراب میشه ... 

    تا خدا هست ناامیدی نیست . شاید مجبوریم الان خیلی دقیق تر زندگی کنیم و نمی تونیم مثه قبل خرج کنیم یا زندگی کنیم ولی من مشکلی باش ندارم زیاد ، فک کنم دارم ، نمیدونم تو چه فازیم . از خدا پول نمی خوام ، فقط آرامش برای بابام میخوام  🙂 .

     

    + داماد جان گور به گور افتاده ی لعنتی با چکای شرکت بابام با جعل امضا به اندازه ی بدهیش به طلبکاراش چک کشیده و داده به طلبکارای عزیز و صداشم درنیاورده . تو این بهبوهه ی بدهکاریای خودمون اینو کجای دلمون بزاریم نمیدونم . بابام هنوز نمیدونه و واقعا نگرانم 😑 ...

    جالبه برای همه جا نماز آب میکشه و بقیرو نصیحت میکنه ... خدا بزنه تو گردن شکستت بی مصرف اکسیژن مصرف کن .

    +اوضاع نمازخوندن خراببببب . .. نمیدونم از شرمندگی خدا چیکار کنم 😓 

    + برنامه ی زندگیمون به کل به هم ریخته . گیج شدم ... اون وبلاگمو که خیلی وقته آپ نکردم . این وبلاگم همینطور ... 

    فعالیتای پژوهشیم همه متوقف شده و اوج کارم آپ کردن کانال دانشگاهه ...

    دارم خودمو مجبور میکنم بشم آدم سابق و از آپ کردن همین وب شروع میکنم .

    + آرامش فکری حالا می فهمم چیه که ندارمش 

  • ۱ حرفای شما
    • مسافر راه شیری
    • سه شنبه ۱۹ دی ۹۶