پس از مدت های بسیاری برگشتم. اولش میلی نداشتم دیگه بنویسم اینجا ولی الان میبینم پر از حرفم برای زندن به صورت ناشناس

این مدت اتفاقای خیلی زیادی افتاد برام از هر جهتی.

1. تصمیم گرفتم با یکی از دوست های صمیمی یه وبلاگ بزنم ولی حس کردم این موضوع برای خودم فقط مهمه و فقط چندماه ادامه پیدا کرد. 

الان احساس متفاوتی به همه دوستام دارم. به تک تکشون. اینو فهمیدم ارتباط من با بعضیا در حد همین دوران دانشگاهه و بعدش بعید میدونم اثری ازش بمونه حتی با صمیمی ترینشون.

اوایل دوستی همه بهم میچسبن ولی بعدش این منم که وابسطه میشم و بقیه عادی میشه براشون این دوستی. منم مدت زیادیه دیگه آرزوها و برنامه هامو دور دوستام نمیچینم. 

فهمیدم فقط دوستی هایی مثه منو زیزی باقی میمونه. حتی الانم که هم کلاس نیستیم ولی ارتباطمون پایدار و استواره و میدونم این دوستی تا آخر عمر بامون میمونه. 

2. درس بزرگی که اینمدت گرفتم اینه که به هیچ کسسسسسس اعتماد نکنم. هنوزم که هنوزه از ضربه ای که خوردم احساس درد و ناراحتی میکنم و نمیدونم کی میتونم فراموشش کنم. ابنکه از نزدیک ترین افراد زندگیت ضربه بخوری واقعا کوچیک نیست. متاسفانه من یه حمار احمقم که به راحتی میشه اعتمادشو جلب کرد پس هرچی سرم بیاد حقمه.

باید تو یه خاطره جدا این موضوع رو ثبت کنم

3. از کمیته تحقیات زدم بیرون. راستش دیگه اصلا برام مهم نبود اونجا بودن. اطرافمو آدمای به درد نخور و حسود احاطه کرده بودن و تا یه بهونه دادن دستم چنان رفتم که همه موندن. والا به خدا ... اینهمه زحمت بکشی انگار چه خبره بعد بیان بهت برچسب حسادتم بچسبونن. آخه به چیه شما حسودیم شه. من به کسی نیاز ندارم بلکه اونا بهم نیاز دارن

چک کردم دیدم یک سالو دو ماه میگذره از آخرین آپدیتم و حقیقتا شوکه شدم. فک میکردم چندماهه سر نزدم. در نتیجه کلی اتفاق هست که باید بگم ولی نه در این پست.

خوش گلدم 🤣