بالاخره رها شدم از بند این دانشکده منحوس

9/12/99

4 سال مثل باد ( به معنای واقعی) گذشت. یعنی اصلا باورم نمیشه و هنوز تو شوکم که چقدر زود تموم شد.

هفته پیش با اکیپمون رفتیم عکاسی و گشت و گذار و امروزم با کل کلاس بودیم.

هر کدومشون یه جور خوش گذشت و یه جور بد بود. با اکیپمون خیلی خوش گذشت مخصوصا بخش رستوران و خنده هامون به خاطر بادکنکا ولی از طرفیم چشمم به حقایقی باز شد. 

نمیدونم چرا اصلا برام خاص نیست ثبت وقایعش. شاید به خاطر "غ" که کل اون دو روزو به کامم تلخ کرد و حس اعتمادمو از خودش برید.

کل کلاسم خوبیش این بود تونستم یه روز متفاوتو تجربه کنم و از طرفیم دعوا شد آخرش که کاممون تلخ شد.

بیشتر دوست دارم روی تجربیاتم تمرکز کنم تا لحظات:

حس میکنم از تجربم با استاد کلاه بردارم خیلی تغییر کردم. بالغ تر شدم و بیشتر حس اطرافم یادم میمونه. یه طورایی دقیق تر شدم توی روابطم با بقیه به ویژه دوستای نزدیکم.

1. درمورد بستیم حس سرخوردگی میکنم. این رابطه ته نداره و من اینو میدونم و این باز منم که اول محل نمیدم بعد که واردش میشم دیگه در نمیام. حس میکنم زیادی برای این دوستی گذاشتم ولی این رابطه ناپایداره و نمیمونه و یه روز با یه رخم زبون از هم میکنیم. اون منو وابسته کرد ولی دنیاشو از من جدا نگه داشت.

2. دانشگاه یه محله که آدما بر حسب اجبار دور هم جمع میشن و هیچ ارتباط عمیقی الزامی نیست. قطعا دوستی های خوبی که داشتم منو تا اینجا کشوند ولی من بیشتر از چیزی که لازم بود گذاشتم وسط و برای همین الان جمع نمیشه

3. قانون جنگل همه جا حکم فرماست و اعتماد کشنده ... حتی به شما دوست عزیز. من دیگه به هیچ بنی بشری اعتماد نمیکنم. البته ترجیحم اینه الگوم ائمه باشن در رفتار با بقیه یعنی با همه به احترام رفتار کنم و با همه خوب باشم و البته باهوش و با سیاست.

4. وابستگی ممنوع. یه روز که مثل سگ وابسته ای و فکر میکنی همه چیز خوبه، یهو پشتتو خالی میکنن  بد میخوری زمین. تو میمونی با خلاء هایی که پرشون نکردی چون کسایی بودن که پرشون کنن و حالا که نیستن تو نقصات بیشتر میشه.

5. تفکر مستقل عامل بقاست. تحت تاثیر مردم قرار نگیر و خودت مستقل تصمیم بگیر و فکر کن. اول خودت بسنج اوضاع رو و خودت ببین، بعد پای حرف بقیه بشین

تکمیل میشود این لیست بلند.