امروز تولد پرنسس بود. منو شلبیم باهم هماهنگ دیشب باهاش ویدیو کال رفتیم و پس از مدت ها دوری، دیداری مجازی تازه کردیم😅

بحث به غزل باز شد و از دیشب دوباره حس و حال بدی که داشتم اومد جلوی چشمام.

حتی نمیدونم چرا دارم دوباره ازش می نویسم اونم وقتی که پشیزی براش مهم نبودم. اینکه انقدر راحت تموم شد همه چی ناراحت کنندس. خسته شدم از بس گفتم حق من این نبود 🤣🤣🤣 این جمله شده خلاصه زندگی من.

چقدر اتفاقا افتادن که جای خالیش اومد جلوی چشمام ولی کم کم دارم کنار میام با این قضیه 🤪

براش آرزو میکنم همیشه موفق باشه و این ناراحتی که برای من سبب شد همیشه جلو ی چشمش باشه و گاد بلس.

 

+ یه ماهی هست خونه نیستیم و سفریم. درسو ول کردم یه مدتی وعملا یه زندگی نباتی دارم در حد خوردن و خوابیدن و فیلم و سریال.