😔 حال این روزای من .
نمیدونم دقیق چمه ...
دلم برا بابام یه ذره شده بود ، دیدمش دیوونه شدم . خونه ی بدون پدر قابل درک نیست . خیلی وقت بود صداشو تو خونه نشنیده بودم ...
توقع داشتم اخرش یه جور دیگه باشه .جدید باشیم براش ...
کلن دلم گرفته و هوای گریه دارم .
+دوست داشتم یه جا باشم که کسی نباشه و فقط گریه کنم تا خالی شم . دلم میخواست دامادجان بره بمیره و از شرش راحت شیم . دوست داشتم کب لال مونی میگرفت . دوست داشتم بابام راه درستو گم نمی کرد ...
آخر این راه فقط تباهیه و اون موقع که اتفاق بیوفته دیگه نمیگم اشکال نداره
+تو بسیج کارا خیلی خوب پیش میره و هنوز 3 ماه نشده عضو شورا شدم و دارم تو کارگروه اقتصاد مقاومتی کار میکنم و بعد امتحانا مسئول رسانه ی بسیج دانشگاه میشم ...ادمین کانالمونم شدم . با تمام وجود میخوام کار کنم .